وبلاگ رسمی محمد گودرزوند چگنی

انتقاد بر عملکردهای مسئولان

انتقاد بر عملکردهای مسئولان

آخرین نظرات
نویسندگان

آنچه امروز در دانشگاه فرهنگیان رخ می‌دهد، آزمونی بی‌پرده برای دولت پزشکیان است؛ آزمونی که نه با سخنرانی و وعده، بلکه با اراده برخورد با مدیریت سلیقه‌ای سنجیده می‌شود. رئیس‌جمهوری که دم از اصلاح ساختار تربیتی می‌زند، نمی‌تواند در برابر چنین آشفتگی آشکاری سکوت کند. اگر دانشگاهی که قرار بود ستون فقرات تربیت معلم باشد، به میدان تصمیم‌های شخصی و حلقه‌های بسته مدیریتی تبدیل شده، مسئول نخست پاسخ‌گویی کسی جز رئیس‌جمهور نیست.

 

پزشکیان نمی‌تواند صرفاً ناظر باشد؛ این بحران فرزند مستقیم ضعف نظارت دولت و بی‌اعتنایی به حساس‌ترین رکن آموزش کشور است. هر روز تأخیر در عزل مدیران نالایق و بازگرداندن عدالت به این دانشگاه، یک روز عقب‌گرد در آینده آموزش ایران است. رئیس‌جمهور اگر واقعاً مدعی نوسازی است، باید از مماشات دست بکشد و نشان دهد که دانشگاه فرهنگیان حیاط خلوت سیاسیون و منصوبان بی‌صلاحیت نیست.

 

امروز همه‌چیز روشن است: یا پزشکیان با یک تصمیم قاطع، اقتدار و صداقت ادعایی خود را ثابت می‌کند، یا این دانشگاه نیز به فهرست قربانیان مدیریت منفعل و شعارزدگی افزوده می‌شود. آینده آموزش کشور، جایی برای تردید و تعارف ندارد

 

مهدی نصیری سال‌هاست در نقش کسی ظاهر می‌شود که مدعی روشن‌دیدن تاریکی‌هاست، اما حاصل کارش بیشتر شبیه خاموش‌کردن هر چراغی است که در این کشور روشن می‌شود. او آن‌قدر در گذشته متوقف مانده که هر حرف تازه‌ای را تهدید می‌بیند و هر تغییر اجتماعی را «لغزش». نصیری به‌جای آن‌که اندیشه‌ای بسازد، مدام بر ویرانی تأکید می‌کند؛ و بدتر از آن، این ویرانی را فضیلتی فکری جلوه می‌دهد.

 

مشکل او فقط بدبینی نیست؛ بدفهمی سازمان‌یافته‌ای است که هر مناقشه‌ای را به نفی مطلق تبدیل می‌کند. او با همان سه‌گانه‌ی همیشگی‌اش—ترس از مدرنیته، سوگ نسبت به گذشته، و هشدارهای بی‌پایان—چنان فضای فکری می‌سازد که حتی نقدهای درستش هم زیر بار اغراق و هراس‌افکنی دفن می‌شود.

در جایگاه منتقد ظاهر می‌شود، اما در عمل هیچ پروژه‌ای ندارد؛ نه برنامه‌ای، نه چشم‌اندازی، نه طرحی برای آینده. فقط موجی از ناامیدی تولید می‌کند و بعد تعجب می‌کند که چرا کسی او را جدی نمی‌گیرد.

 

نصیری با شور فراوان علیه جهان امروز می‌نویسد، اما این شور وقتی به محصول تبدیل می‌شود، بیشتر شبیه خستگی مزمن است تا روشنگری. او تند می‌گوید، اما تندگویی‌اش به‌جای آن‌که قدرت داشته باشد، تلخ‌کامی خشک و سترونی است که نه فکر می‌سازد و نه افق می‌گشاید.

در نهایت، نصیری بیش از آن‌که یک چهره‌ی فکری باشد، تبدیل شده به صدای بلندِ یک بی‌باوری بی‌انتها؛ صدایی که همه چیز را رد می‌کند، اما هیچ چیز را بالا نمی‌آورد. چنین صداهایی تیز هستند، اما برّندگی‌شان صرفاً برای بریدن امید است، نه برای باز کردن راه.

 

در این روزها که سفره مردم هر روز کوچک‌تر می‌شود و تورم نفس معیشت را بریده، اعلام این‌که رئیس‌جمهور «پیگیر رفع فیلترینگ» است بیش از آن‌که نشانه اشراف به اولویت‌های کشور باشد، نوعی جابه‌جایی مسأله است. دولتی که وعده بهبود اقتصادی داده بود، امروز به جای ارائه برنامه روشن برای مهار گرانی، تثبیت قیمت‌ها و نجات کسب‌وکارهای در حال سقوط، پشت تیترهایی پناه می‌گیرد که کم‌هزینه‌ترند و امکان پاسخ‌گویی را دورتر می‌کنند.

معاون رئیس‌جمهور می‌گوید عصبانیت مردم ممکن است باعث قضاوت نادرست شود، اما خشم جامعه محصول سوء‌تفاهم نیست؛ واکنش طبیعی مردمی است که هر روز شاهد افت ارزش پول، کاهش توان خرید و بی‌ثباتی بازارند.

در چنین شرایطی، سخن گفتن از رفع فیلترینگ—even اگر ضرورت داشته باشد—نمی‌تواند اولویتی برتر از اقتصاد باشد. مسئله اصلی امروز، نه باز و بسته شدن پلتفرم‌ها، که بی‌برنامگی دولت در برابر بحران معیشت است؛ بحرانی که با نصیحت فروکش نمی‌کند و با وعده‌های مبهم هم ترمیم نمی‌شود.

تا زمانی که دولت نتواند آرامش را به اقتصاد و اطمینان را به زندگی مردم برگرداند، هر اقدام فرعی—even با نیت مثبت—در افکار عمومی بیشتر شبیه انحراف از اصل ماجرا خواهد بود تا پاسخ به نیازهای واقعی کشور

 

افزایش ۷۰درصدی نرخ بنزین در شرایطی اعلام شده که اقتصاد کشور زیر فشار تورم و رکود فرسایشی، توان تحمل هیچ شوک تازه‌ای ندارد. این تصمیم شتاب‌زده، بیش از آن‌که اصلاحی در ساختار انرژی باشد، انتقال مستقیم هزینه ناکارآمدی‌های طولانی‌مدت به دوش مردم است. فاصله میان تکذیب‌های مکرر دولت و سیاست فعلی، ضربه‌ای جدی به اعتماد عمومی وارد کرده و پرسش‌هایی جدی درباره شفافیت تصمیم‌گیری‌ها برانگیخته است.

 

تغییر سازوکار سهمیه‌بندی و سپردن تعیین سهمیه به کارگروهی ویژه، نگرانی از کاهش ناگهانی سهمیه‌های ۱۵۰۰ و ۳۰۰۰ تومانی را افزایش داده است. حذف سهمیه خودروهای نوشماره و وارداتی نیز نشانه‌ای از سیاست‌گذاری عجولانه و بدون پیوست کارشناسی است. تأثیر این تصمیم بر قیمت حمل‌ونقل و کالاهای اساسی فوری و قابل پیش‌بینی خواهد بود و طبقات کارگر و کارمند را در رأس فشارهای جدید قرار می‌دهد.

 

تعیین فصلی قیمت بنزین، بدون آن‌که حقوق و دستمزدها به همان تناوب افزایش یابد، خانوارها را هر سه‌ماه در معرض شوک تازه قرار می‌دهد و این روند، بر شکاف میان درآمد و هزینه می‌افزاید. در چنین وضعیتی، هرگونه تصمیم پرهزینه بدون حمایت جبرانی، تنها به تشدید نارضایتی و فرسودگی اجتماعی می‌انجامد.

 

«بنزین ۵هزار تومانی» نه علامت اصلاح که نمادی از فاصله میان وعده‌های اقتصادی و واقعیت زندگی مردم است. اکنون انتظار می‌رود نهادهای ناظر، از جمله مجلس، با بررسی دقیق پیامدهای این تصمیم، از اجرای سیاستی جلوگیری کنند که آثار آن به‌مراتب سنگین‌تر از منافع ادعایی آن است

 

مملکت تا اول هفته آینده رسماً تعطیل شد؛ تعطیلی‌هایی آن‌قدر گسترده که حتی فیروزکوه هم از فهرست مستثنی‌ها حذف شد. جاده‌های شمال پیش از اعلام رسمی، زیر بار ترافیک خوابید و حالا خبر می‌رسد شاید به‌دلیل نبود امکانات، ورود به این استان‌ها هم محدود شود. موج تعطیلی‌های پی‌درپی چنان بالا گرفته که در کوچه‌وبازار می‌گویند: «زمانی کارگر اعتصاب می‌کرد تا دولت به حرکت بیفتد، امروز دولت اعتصاب کرده تا مردم از پا بیفتند.»

 

در حالی‌که مردم برای یک لقمه نان باید بدوند، واژه‌هایی چون تولید، بهره‌وری، درآمد سرانه و ارزش پول ملی در این سرزمین غریب شده‌اند؛ آن‌هم جایی که طبق آمار رسمی، هر ایرانی در ۱۳ سال گذشته ۲۰ درصد فقیرتر شده است. وعده‌های صوری درباره «رکوردهای تولید» هم دیگر رنگی ندارد.

 

با این‌همه بحران—از ناترازی برق و گاز تا آلودگی هوا—سؤال ساده‌ای در ذهن مردم می‌چرخد: این زندگی است یا نسخه‌ای آزمایشی از تحمل‌سنجی؟ کشوری با هزار مسئله داخلی چگونه می‌تواند بار ورود میلیونی اتباع را هم بر دوش بکشد، آن‌هم با هزینه‌های چندمیلیارددلاری که خود مسئولان اعلام می‌کنند؟

 

شگفت‌آورتر، پرسش رئیس‌جمهوری درباره گم‌شدن روزانه ۲۰ میلیون لیتر سوخت است؛ پرسشی که نشان می‌دهد ریشه فساد تا چه اندازه در تار و پود مدیریت نفوذ کرده است. امروز فساد فقط یک تخلف اداری نیست؛ متاستازی است که به همه ارکان کشور رسیده و سرمایه اجتماعی را می‌بلعد.

 

مردم با فشار اقتصادی سر می‌کنند، اما در مقابل می‌بینند که از یک‌سو سارقان خرد امنیتشان را می‌برند و از سوی دیگر، زورگیران بزرگ در هیبت مدیر و تاجر و مسئول، دارایی این سرزمین را. سال‌هاست جامعه زیر بار خشونت اقتصادی و مدیریتی فرسوده شده و اراده‌ای جدی برای خشکاندن ریشه رانت و اختلاس دیده نمی‌شود.

 

هیچ حکومتی بدون سرمایه اجتماعی دوام نمی‌آورد؛ اما سرمایه اجتماعی وقتی می‌ریزد که مردم احساس کنند صدایشان شنیده نمی‌شود و زندگی‌شان در برابر چشم کسانی که باید پاسخگو باشند، روزبه‌روز کوچک‌تر و بی‌ارزش‌تر می‌شود.

 

در حالی که توییتر هنوز درگیر درصد خطای مکان‌یابی است، موج مطالبه‌گری درباره فیلترینگ در ایران دوباره سربرآورده؛ مطالبه‌ای که ریشه در واقعیت تلخ زندگی کاربران داخل کشور دارد. اما همزمان، برخی چهره‌های خارج‌نشین با لوکیشن‌هایی که هر روز جایی فرود می‌آید، خود را سخنگوی تبعیض اینترنتی معرفی می‌کنند؛ در حالی که کوچک‌ترین هزینه‌ای از این تبعیض نمی‌پردازند.

 

بحث، نه وارپ است و نه نقص‌های فنی؛ مسئله این است که کسانی که سال‌هاست از رنج‌های ملموس مردم جدا شده‌اند—از آلودگی تا بی‌آبی، از فیلترینگ تا محدودیت دسترسی—چگونه با چنین قطعیتی درباره دردهای داخل کشور حکم صادر می‌کنند. آنها از یک سو مدعی‌اند مکان‌یابی‌شان خطا ندارد و از سوی دیگر همان دقت را سپر بازتعریف حق اعتراض مردم قرار می‌دهند.

 

این تغییر لحن، تصادفی نیست؛ مصادره مطالبه‌گری است. جایی که فردِ بی‌هزینه، خود را در جایگاه منتقدی می‌نشاند که بار مشکلات را دیگران به دوش می‌کشند. فعال اجتماعی یا رسانه‌ای داخل کشور، چه با هر گرایش و هر نقدی، دست‌کم بر بستر تجربه زیسته سخن می‌گوید. اما نقد صادره از امنیت کیلومترها دورتر، وقتی جای «واقعیت» می‌نشیند، عملاً وزن اعتراض مردم را کم‌رنگ می‌کند.

 

مشکل این نیست که کسی حرف بزند؛ مشکل آن‌جاست که کسانی که بار هیچ تصمیمی روی دوش‌شان نیست، تلاش می‌کنند نماینده رنجی باشند که سال‌هاست در آن حضور ندارند. و این تحریف، دقیق‌تر از هر باگ فنی، باید مورد انتقاد قرار گیرد

کشتار لودلاو، نقطه‌ای تاریک در تاریخ صنعتی آمریکا، نام خاندان راکفلر را برای همیشه با خشونت سازمان‌یافته گره زد. در آوریل ۱۹۱۴، هنگامی که کارگران معدن برای دستمزد و شرایط انسانی‌تر اعتصاب کردند، گارد ملی کلرادو – در فضایی که منافع شرکت‌های تحت مالکیت راکفلر بر آن سایه داشت – بر سر چادرهای کارگران آتش گشود و زنان و کودکان بی‌دفاع را به کام مرگ فرستاد. این کشتار که ده‌ها جان بی‌گناه را گرفت، به‌سرعت موجی از خشم عمومی را برانگیخت و تصویر راکفلر را از یک غول اقتصادی به نماد بی‌رحمی سرمایه‌داری بدل کرد.

 

اما نقطه تکان‌دهنده ماجرا، واکنش پس از حادثه بود؛ جایی که دستگاه روابط‌عمومی تازه‌تأسیس راکفلر با هدایت آیوی لی تلاش کرد حقیقت را وارونه جلوه دهد. بولتن‌های تبلیغاتی، اعتصاب‌کنندگان را مقصر معرفی کردند و حتی مرگ کودکان را به «حادثه آتش‌سوزی» نسبت دادند. این عملیات رسانه‌ای، نخستین نمونه بزرگ پروپاگاندای مدرن در خدمت سرمایه بود؛ الگویی که بعدها در سیاستگذاری، روان‌سازی افکار عمومی و مداخله‌گری خارجی آمریکا نیز تکرار شد.

 

حادثه لودلاو تنها یک رویداد تاریخی نیست؛ نشان می‌دهد چگونه ثروت می‌تواند خشونت را بپوشاند و چگونه روایت‌سازی می‌تواند حقیقت را از حافظه جمعی بزداید. نام راکفلر، در کنار برج‌ها، بنیادها و سرمایه‌هایش، همچنان یادآور روزی است که سود بر جان انسان‌ها غلبه کرد و عدالت زیر چکمه قدرت له شد

 

در سالهای گذشته، مسیر توسعه در شمال کشور به‌گونه‌ای پیش رفته که بسیاری از ساکنان محلی را نسبت به آینده این منطقه دلسوز و نگران کرده است.آنچه امروز در گیلان و مازندران دیده می‌شود،حاصل روندی است که بیشتر بر تصمیمات کوتاه‌مدت و غیرمنسجم تکیه داشته تا بر مطالعات جامع و برنامه‌ریزی علمی. شمال ایران،با اقلیم حساس وظرفیت محدود زیست‌محیطی،هرگز توان تحمل این حجم از ساخت‌وسازهای پراکنده و رشد شتاب‌زده را نداشت.فروش گسترده زمین‌ها، صدور مجوزهای متعدد ونظارت ناکافی در برابر ساخت‌وسازهای خارج از ضابطه،سیمایی ایجاد کرده که با ویژگی‌های طبیعی این منطقه هم‌خوان نیست.پیامد این رویکرد راامروز می‌توان در تراکم غیرعادی،آشفتگی کالبدی و فشار شدیدبر منابع آب وخاک مشاهده کرد. بسیاری از شهرهای مازندران وگیلان،از کلاردشت وچالوس تانوشهر،نور ومتل‌قو،اکنون با ازدحامی روبه‌رو هستند که فراتر از توان واقعی آن‌هاست.افزون بر این،کمبود زیرساخت‌هایی مانندمدیریت پسماند، حمل‌ونقل کارآمد و خدمات شهری متناسب باجمعیت فصلی،باعث شده مشکلات زیست‌محیطی وشهری هرسال گسترده‌تر شود.برخی مناطق بطور ملموس با آلودگی زباله،ترافیکهای سنگین وآسیب‌های اکولوژیکی دست‌وپنجه نرم می‌کنند.این درحالی است که امکان توسعه‌ صحیح و پایدار،باتکیه بر سرمایه‌گذاری‌های بزرگ و پروژه‌های سامان‌یافته، کاملاً وجودداشت.شمال می‌توانست به‌جای توسعه افقی و ویلاسازی پراکنده،با ایجاد هتل‌های استاندارد،مراکز اقامتی متمرکز وصنایع بازیافت پیشرفته رشد کند وطبیعت خود رابرای نسل آینده حفظ نماید.این نقدناظر به ضرورت بازنگری در برنامه‌ریزی‌هاست ومتوجه هیچ گروه یافردی نیست؛بلکه یادآور این نکته است که آینده شمال تنهابا تصمیمات مسئولانه و کارشناسانه تضمین خواهد شد

بالاخره پس از گذشت چند روز از مطالبات و واکنش‌های متعدد نسبت به صحبت‌های پدر داغ‌دیده شهید روح‌الله عجمیان، پاسخی درباره حدود دخالت علی‌اکبر ولایتی منتشر شد. البته این واکنش از سوی خود ولایتی نبوده و از طریق یادداشتی است که صالح اسکندری، مشاور وی برای خبرگزاری فارس فرستاده است. همانطور که پیش از این هم واضح و مبرهن بود، مشاور علی‌اکبر ولایتی اصل مداخله و وساطت را تأیید و سپس توجیهاتی برای آن ارائه کرد!

 

در یادداشت اسکندری چند نکته حائز اهمیت به چشم می‌خورد که خود سوالات جدیدی در اذهان به‌وجود می‌آورد.

 

مورد نخست اینکه هرچند در این یادداشت، نامه‌نگاری، تماس یا پیگیری مستقیم تکذیب می‌شود اما اصل دخالت و پیگیری تأیید شده است و بیان می‌شود که ولایتی در طی نامه‌ای به یکی از مسئولین عالی رتبۀ نظام قصد وساطت داشته است. بنابراین، آنچه که رسانه‌های رسمی و غیررسمی قوۀ قضائیه با صدور بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های متعدد و بازی با کلمات باعنوان «نفی هرگونه دخالت و توصیه له یا علیه متهمان» داشتند، دقیق نبوده و بیانگر بخشی از حقیقت موجود است. به عبارت دیگر، هرچند ولایتی به‌زعم مشاور خود، دخالت و ارتباط مستقیم با قوه قضائیه نداشته است اما سعی داشته دخالت خود را از مسیر دیگری پیش ببرد و رسانه‌های رسمی و غیررسمی دستگاه قضا، فقط بخش اول این حقیقتی که باید از همان ابتدا به اطلاع عموم می‌رسید را بیان کرده‌اند. حقیقت مهمی که امکان داشت با ادامه سکوت آقای مشاور، همچنان توسط قوۀ قضائیه پنهان بماند!

 

دوم آنکه توجیهی که برای دخالت علی‌اکبر ولایتی بیان شده، درخواست رؤسای نظام پزشکی، ادعای تعدادی از پزشکان مبنی بر بی‌گناهی متهم، پیام‌هایی از محافل پزشکی بین‌المللی مبنی بر تشدید تحریم‌ها و تماس‌های مکرر انجمن‌های پزشکی با ولایتی است. ضمن آنکه انتظار می‌رود اسامی رؤسای نظام پزشکی و انجمن‌های پزشکی و پیام‌ها و اسم آن محافل پزشکی بین‌المللی که ادعا شده منتشر شود، باید این سؤال را پرسید که آیا هر‌ وقت فشار بین‌المللی یا نامه و درخواست‌هایی به آقای ولایتی برسد، وی مداخله و وساطت می‌کند؟ شاید بتوان گفت که برخی پزشکان و اعضای جامعۀ پزشکی از مسائل روز جامعه و صحنۀ حق و باطل شناخت نداشته و تحت تأثیر فضای مجازی و شبکه‌های معاند یا براساس معیارهای صنفی دست به نگارش نامه و پیگیری برای آزادی یک مجرم ضدانقلاب بزنند اما از علی‌اکبر ولایتی به‌عنوان شخصی که از ابتدای انقلاب تاکنون در عرصۀ سیاست حضور داشته، انتظار می‌رود که در این موارد، تحت تأثیر تعابیری مانند «پزشک قدیمی معتمد جامعۀ پزشکی کشور»، قرار نگرفته و بر مبنای حق و در دفاع از انقلابی که خود به آن خدمت کرده، اعتبارش را به کار بگیرد.

 

پرسش دیگر آنکه مگر باید تحت تأثیر پیام‌های محافل پزشکی بین‌المللی (که اسم این محافل و حدود و اهمیت آن فشار‌ها مورد سؤال است) نظام قضایی و اجرای قوانین مبتنی بر فقه اسلامی را زیر سؤال برده و از اجرای عدالت دست کشید؟ مگر تعداد زیادی از مقام‌های قضایی و نظامی و اجرایی کشور به‌خاطر دفاع از انقلاب و اجرای قوانین اسلامی مورد تحریم برخی نهاد‌ها و کشور‌های مدعی دروغین حقوق بشر قرار نگرفته‌اند؟ مگر مقامات قضایی استان البرز بخاطر صدور و اجرای احکام اغتشاشگران سال گذشته از جمله همان دو قاتل شهید عجمیان که اعدام شده‌اند، مورد تحریم قرار نگرفتند؟ مگر بسیج دانشجویی به‌خاطر دفاع از انقلاب تحریم نشد؟ آیا ولایتی به‌عنوان فردی که شانزده سال عالی‌ترین مقام امور خارجۀ جمهوری اسلامی بوده با این فشارها و پیام‌ها و مداخلات دشمنان و البته توخالی بودن بسیاری از آن‌ها آشنا نیست؟ یا در همان زمان هم مواردی بوده که تحت تأثیر پیام‌ها و مداخلات کشورهای خارجی عمل کرده است؟

 

خوب است این «یقین» و «حجت شرعی» که ولایتی را واداشته از خیل پرونده‌های موجود در دستگاه قضا، در پروندۀ قاتلان شهید عجمیان، نه به نفع خانوادۀ مستضعف شهید، بلکه به نفع مترفین که علیه امنیت و حکومت اقدام عملی داشتند، احساس تکلیف کند و به‌جای پیام از طریق مشاور و پنهان شدن پشت مقامات عالی رتبۀ نظام، خود در برابر افکار عمومی پاسخ‌گو باشد.

 

عجیب‌ترین بخش این پاسخ، آن‌جایی است که مشاور ولایتی، دخالت‌های مشابه افراد دیگر برای هم‌صنفی‌های خود از مراجع قضایی را افشا می‌کند. قوۀ قضائیه باید بدون بازی با کلمات و به‌صورت دقیق و کامل به این ادعا پاسخ داده و در‌صورت وجود چنین دخالت‌هایی به‌صورت شفاف و دقیق، نوع دخالت‌ها و واکنشی که داشته و علت عدم افشای چنین مداخلاتی را توضیح دهد. پرسش بحث برانگیز این است که آیا اگر اغتشاشگران آشوب‌های سال گذشته که اعدام شده‌اند نیز هم‌صنفی‌هایی مشابه ولایتی داشته‌اند، پروندۀ آن‌ها رسیدگی مجدد و به‌تبع فرار از حکم قانونی و قضایی اعدام نمی‌شدند؟

 

حدأقل انتظار آن است که قوۀ قضائیه به‌خاطر کتمانی که از حقیقت داشته از افکار عمومی و خانوادۀ شهید حلالیت و پوزش طلبیده و به‌جدیت به این مسئله رسیدگی و اگر حتی گوشه‌ای از تغییر آراء ناشی از مداخلۀ صنفی آقای ولایتی بوده، پرونده را مجدد رسیدگی و حکم عادلانه صادر کند.

 

همچنین با توجیهاتی که مشاور ولایتی انجام داد، نه‌تنها ابهامات پیرامون این پرونده کمتر نشده، بلکه پیچیدگی‌های بیشتری نیز پیدا کرده است.

      
اگر خودم را اصلاح کردم، اطرافیان و جامعه‌ من، به میزانی که تحت تأثیر من‌اند، وضع بهتری پیدا می‌کنند. نتیجه‌ی موفقیت در اصلاح خودم این است که درد و رنج کسانی که زندگی‌شان تحت تأثیر من است، کاهش می‌یابد. یگانه راه کاهش درد و رنج بشر، همین است. هدف من باید اصلاح خودم باشد. نتیجه‌ی توفیق در این کار، بهتر شدن وضع جامعه به همان نسبت است.

بهترین راه برای بهبود وضع جامعه، این است که هدف بهبود بخشیدن به جامعه نباشد. هدف باید این باشد که من زندگی خوش‌تر، خوب‌تر و ارزشمند‌تری داشته باشم. ترجمه‌ این نگاه در عالَم اجتماع و سیاست این است: «بهترین راه مبارزه‌‌ سیاسی-اجتماعی این است که هر کسی کاری را که به عهده گرفته است، خوب انجام دهد.»

اصلاحِ خود، هدف است و اصلاح جامعه، نتیجه. من به همان اندازه‌ای که اگر معلم‌ام معلم خوبی‌ام و اگر نجّارم، نجار خوبی‌‌ام و اگر مکانیکم، مکانیک خوبی‌ام، در اصلاح جامعه‌ام سهم دارم.

فساد در جامعه یا ناشی از این است که کسانی عهده‌دار کاری شده‌اند که آگاهی و اطلاع لازم را ندارند، یا مطابق آگاهی و علم‌شان، عمل نمی‌کنند. یا کاری را که بلد نیستند بر عهده می‌گیرند یا کاری را که بر عهده‌گرفتند چنان که بلدند انجام نمی‌دهند. همه‌ی فسادها از درون خودِ ماست و هر یک از ما فرعونی در درون داریم که برخی مجال پیدا کرده‌اند و برخی نه.

 

✍️ محمد گودرزوند چگینی