ضعف فعالیت حزبی در ایران ریشهای تاریخی و ساختاری دارد و صرفاً حاصل یک عامل مقطعی نیست. تجربه تاریخی جامعه از احزاب، اغلب با ناکامی، اختلافات درونی و فروپاشیهای زودهنگام همراه بوده و همین امر بیاعتمادی عمومی را تقویت کرده است. نقش منفی برخی احزاب در بزنگاههای حساس تاریخی، بهویژه اتهام وابستگی و تقدم منافع غیرملی، در حافظه جمعی ایرانیان باقی مانده است.
در کنار آن، بسیاری از فعالان سیاسی پس از مدتی از کار تشکیلاتی فاصله گرفته و به کنشگری فردی روی آوردهاند. انحلال خودخواسته یا عملی برخی احزاب، از جمله حزب جمهوری اسلامی، این تصور را تقویت کرده که فعالیت حزبی در ایران پایدار نیست.
بیتوجهی احزاب به مطالبات واقعی مردم، بهویژه مسائل معیشتی و اجتماعی، فاصله آنان با جامعه را عمیقتر کرده است. تمرکز بر منازعات قدرت و ایدئولوژی، پیوند با تودهها را تضعیف کرده و سرمایه اجتماعی احزاب را کاهش داده است.
از سوی دیگر، سرکوب گسترده احزاب منتقد و هزینهمند شدن فعالیت تشکیلاتی، انگیزه مشارکت سازمانیافته را به حداقل رسانده است. اعلام «غیرحزبی بودن» نامزدها و رؤسایجمهور پس از انقلاب نیز عملاً نقش احزاب را بیاهمیت جلوه داده است.
مجموع این عوامل، چشمانداز فعالیت حزبی را تیره کرده؛ هرچند امید میرود در ایران پسااستبدادی، احزاب واقعی و جامعهمحور دوباره امکان رشد بیابند